
در اطراف بصره مردی فوت شد، چون بسیار آلوده بود کسی برای تشییع جنازه او حاضر نگشت. زنش چند نفر را پول داد تا آمدند جنازه را بردند به قبرستان تا بدون نماز دفن کنند.
در آن جا زاهدی مشهور که به صدق و صفا مشهور بود، آمد بر جنازه او نماز خواند و بعد جنازه را دفن کردند.
این خبر به مردم شهر رسید، مردم دسته دسته نزد زاهد آمدند و از نماز بر جنازه گناهکار سؤال کردند.
زاهد گفت: من در خواب دیدم که به من گفتند: برو فلان محل جنازه ای می آید که فقط یک زن همراه اوست بر او نماز بخوان.
از زن او پرسیدم شوهرت چه عملی داشت که خداوند به تو ترحم کرد؟ گفت: شرب خمر می نمود این بدی او بود. فرمود: کار خوبش چه بود؟ زن گفت: هر وقت از مستی بههوش می آمد گریه می کرد و می گفت: خدایا کدام گوشه جهنم مرا جای خواهی داد و صبح که می شد لباس خود را عوض می کرد، غسل می کرد، وضو می گرفت و نماز می خواند.
دیگر عمل خوبش، هیچگاه خانه او خالی از دو یا سه یتیم نبود، آنقدر که به یتیمان مهربانی و شفقت می کرد، به اطفال خود نمی کرد.
منبع: پانصد داستان علی اکبر صداقت
ثریا… الف
۷۸۶
دیدگاه های ارسال شده توسط شما ، پس از تایید مدیر سایت یا دبیر بخش خبری در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت باشد منتشر نخواهد شد.