
گویند روزی برای سلطان محمود غزنوی کبکی را آوردند که یک پا داشت.فروشنده برای فروشش قیمت زیادی میخواست.
سلطان محمود حکمت قیمت زیادی کبک را جویا شد.
فروشنده گفت: «وقتی برای کبکها دام پهن میکنیم، این کبک را نزدیک دامها رها میکنیم. آواز خوش سر میدهد و کبکهای دیگر به سراغش میآیند و در این وقت در دام گرفتار میشوند. هر بار که کبک را برای شکار ببریم، حتما تعدادی زیادی کبک گرفتار دام میشوند.»
سلطان محمود امر به خریدن کرد و خواستار کبک شد.
چون قیمت به فروشنده دادند و کبک به سلطان، سلطان تیغی بر گردن کبک زد و سرش را جدا کرد!
فروشنده که ناباوارنه سر قطع شده و تن بیجان کبک را دید، گفت این کبک را چرا سر بریدید؟
سلطان محمود گفت: «هر کس ملت و قوم خود را بفروشد، باید سرش جــــــدا شود!»
منبع : حکایت های پندآموز
فرستنده : زهرا شاقوزایی از کانون زابل
۷۸۶
دیدگاه های ارسال شده توسط شما ، پس از تایید مدیر سایت یا دبیر بخش خبری در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت باشد منتشر نخواهد شد.